خورشید باش نگاهم کن و با چشمانی رنگارنگ از پشت پنجره ی خیال عشق ببار بر سرزمین دلم بگذار به اندازه ی یک دنیا به تو دل بسپارم تو ناب ترین غزل در دفتر آغوش منی و ترانه ی صدایت برایم نهایت دلخوشیست عادت دوست داشتنت دست خودم نیست میدانی ممنوعهیِ من دوست داشتنت عادت شده در وجودم حسی شبیه تشنگیست که نمیشود از یادش برد نمیشود انکارش کرد باید آب نوشید و تو همان آب گوارایی بر عطش دلتنگی دوستت دارم و جوری دوستت دارم که در هیچ برههِ زمانی در هیچ تقدیرِ آدمیزادی اینگونه کسی این چنین اتفاقِ نادري برای کسی نیفتاده است نه در کتابی نوشته شده است که بخوانی و نه در دیده ای نگاه کرده باشي میدانی که چه می گویم بگذار به تمام زبانهایی که میدانی ونمیدانی بگویم تو را دوست دارم بگذار لغتنامه را زیرورو کنم تا واژهای بیابم هماندازهی اشتیاقم به تو اگه مخدر بودی باهات اوردوز میکردم اگه دریا بودی غرقت میشدم اگه جنگل بودی توت گم میشدم اگه آسمون بودی برات پرواز میکردم اگه مشروب بودی دائم الخمر میشدم اگه جادو بودی هری پاتر میشدم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|